شما اینجا هستید
شهدا » شهید امرالله یوسفی باصری

شهید امرالله یوسفی باصری فرزند امیر حمزه ، اولین شهید خانواده

ولادت : ۱۳۲۹

تاریخ شهادت : ۷/ ۱/ ۱۳۶۱

محل شهادت : شوش

عملیات : فتح المبین

 

فرزند امیر حمزه ، متولد ۱۳۲۹ با مدرک ششم ابتدایی ، متأهل و دارای ۴ فرزند ، پس از سالها تلاش و کوشش در امور دامداری و زندگی عشایری و کمک شایان به پدر و خانواده ، در سال ۱۳۵۶ به استخدام کارخانه سیمان فارس ( شیراز ) در آمد و با صداقت و خلوص مشغول به کار شد . از کارگران مؤمن ، حزب اللهی و با اخلاق کارخانه بود . در تاریخ 29/11/1360 با عضویت بسیجی به جبهه های نبرد حق عليه باطل اعزام شد و در عملیات غرور آفرین فتح المبین به تاریخ 7/1/1361 در منطقه ی شوش بر اثر اصابت ترکش از ناحیه ی کمر و قطع پا به فیض شهادت رسید و همجوار شهیدان والامقام شهید آباد آرمید.

فرازی از وصیت نامه ی شهید:

زندگی و زنده بودن موقعی خوب است که از ظلم و ستم و نامردی آثاری نباشد ولیکن چنانچه همه آگاهیم و مطلع،  کشور ما و وطن عزیز اسلامی مورد تجاوز کافران و منافقین قرار گرفته و اسلام در تهدید است در این دنیای پر آشوب چگونه مردان غیور و انسان با شرف را سزد که نشسته وناظر این همه پستیها و ستمگریها شده و دم نزند .آری برادران و خواهران عزیز سروران گرامی بر شما است که آستین بالا زده و مردانه حرکت کنید کمبود ها را تحمل نموده و بخروشید و بجوشید ، بجنگید تا دشمنهای آزادی و اسلام یا نابود و یا بجای خود نشینند و اما من امراله یوسفی بنده ای از بندگان خدا راه حق را آگاهانه یافته و به ندای خمینی کبیر این پیر دلسوز و حسین زمان لبیک گفته و مردانه به جبهه شتافته و با بعثيون کافر جنگیده تا با کمال افتخار به لقاءاله شتافته و بشهادت رسیدم و مرگ سرخ را به زندگی نکبت بار ترجیح داده و از درگاه خدای بزرگ امید عفو و بخشش دارم .

خاطره ای از زبان پدر :

در زمان کودکی امر الله، مادرش همیشه با وضو بود و می گفت حضرت زهرا فرزندان خود را با وضو شیر می داده است. او هم با وضو شیر می داد و خیلی وقتها در حال شیر دادن قرآن هم می خواند و او را اینچنین تربیت نمود . امرالله در سن شش سالگی هم نماز می خواند و هم روزه می گرفت . چون عشایر بودیم زحمت زیاد بود. آرام آرام توانستم او را به مدرسه بفرستم و تا پنجم خواند و دید که من خودم مجبور هستم چوپانی کنم. یک روز دیدم همه کتابهایش را آورد ، به او گفتم چرا ، مگر مدرسه نمی روی گفت من می خواستم قرآن یاد بگیرم و الحمدلله دیگر قرآن یاد گرفتم و  حتی معنی آن را هم می توانم بخوانم و سزاوار نیست تو زجر بکشی و من راحت باشم. دیگر از آن به بعد چوپانی نمود . در آن زمان چوپانهای دیگر می گفتند پسرت نماز شب می خواند و همراه گله همیشه قرآن می خواند و زمانی هم که دیگر آمدیم سکنی گرفتیم کشاورزی می کرد و همکارانش می گفتند او کارهای عجیبی می کند مثلا یک روز در هوای سرد یخبندان همان صحرا که آدم یخ می بست وضو گرفت و اول وقت نماز خواند . او پس از مدتی به شیراز در کارخانه سیمان مشغول بکارشد ودر اوایل انقلاب جزء عده ای ازافراد بود که کارخانه را نگذاشته بودندبه دست منافقین بیفتد.زمان شهادتش رئیس کارخانه که به منزلمان آمدمی گفت جان مرا اوازدست منافقين نجات دادو او فردی پرکارو معنوی بود.

خانواده شهید:

پدر شهیدان مرحوم حاج امیر حمزه یوسفی و مادرشان مرحومه حاجیه خیرالنساء اکبری بودند. آنها دارای ۴ فرزند پسر و ۷ فرزند دختر بودند.

مرحوم حاج امیرحمزه کشاورزی و دامداری می کرد. ایشان مردی راستگو ،بسیار مهمان نواز و خونگرم بود. بسیار پایبند به مبانی دین اسلام بود و زندگی ساده ای داشت.

مرحومه حاجیه خیرالنسا علاوه بر خانه داری و تربیت فرزندان، در دامداری هم کمک می کرد. زنی دلسوز و مهربان و بسیار تمیز بود. همیشه با وضو و طهارت بود و با صوت زیبایی قرآن می خواند.

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

خرم بید | وبسایت تحلیلی خبری شهرستان خرم بید